خریدهای دخملی
دخمل نازم تهران که میریم تو خونه خیلی خسته میشی و حوصله ات سر میره این دو روزی که مامانی و خاله جون بیمارستان بودن من و شما هم غروبها میرفتیم بیرون . شما هم حرف گوش میکردی و دستم رو ول نمیکردی قبل از اینکه خدا تو رو به من بده هر وقت میرفتم بیرون و دخترای ناز رو میدیدم که دست تو دست مامانشون با هم میرفتن خرید حسودیم میشد و میگفتم میشه خدا به من هم دختر بده و دستش رو بگیرم ببرمش خرید, همینطور شد و ممنونم از خدا. الانم خیلی ذوق میکنم که با هم میریم خرید وبا عشق و تمام وجودم برات خرید میکنم. ...
نویسنده :
مامان مریم
21:13